کاش همه زندگی مثل آخر هفته ها بود.ساعتها فیلم و سریال دید و تحلیل کرد.کاش همیشه همین سکوت ، خنکی و صدای کولر باقی میماند. روزهایی که لحظه به لحظه اش در جانت رسوب میکنند.
از عید تا همین الان بارها عکس گرفتم و بارها نوشتم. از اتفاقات تلخ و روزهای کار. از عید سرکار رفتن و پشت در ماندن و کار نداشتن و صرفا کتاب خواندن. از ترس از حذف شدن و دیده نشدن، از اینکه تو فقط مسئول کارهایی هستی که بهت سپرده میشود و نه بیشتر. از ارتکاب اشتباه در بدترین زمان ممکن و در برابر بدترین آدم ممکن(یک جور گل به خودی)، از چالش با همکاران جدید و روبه رو شدن با بعد جدیدی از خودت!
همیشه وقتی با موقعیت هایی که مجبور به سابیدن با آدمها می شد، طفره میرفتم. دلیلی به سابیدن نمیدیدم. برای همین موقعیت را دور می زدم. راه دورتر اما آرامتر را انتخاب میکردم. اما در این چهار ماه گذشته از سال ۹۷ چاره ای جز سابیدن و حل کردن مسئله نداشتم و کماکان هم ندارم.
کتمان نمیکنم که تنها محیط کار میتوانست من را مجبور به مواجهه با این بعد خودم کند.البته نه فقط مواجهه بلکه حل مساله، آرام کردن اوضاع ،پیدا کردن راه حل جدید و پذیرفتن کار و فرآیندهای کاری ،به عنوان قسمتی از سفر زندگیم.