این تصویر برای من پایان یک مسیر است. پنج ماه پیش وقتی کار را شروع کردم خوشحال و ذوق زده بودم. بعد از ۸ ماه اپلای کردن مداوم به شغل دلخواه رسیده بودم. امروز دوباره در آستانه ی تغییرم. در
جسته و گریخته : روایت دوازدهم
آخرین روایتم به آذر ۹۷ برمیگردد.زمان زیادی گذشته و اینجا ساکت مانده بود. من ساکت مانده بودم. آخرین محل کارم در ایران را به نیت کار کردن کنار شخصی انتخاب کردم که فارغ التحصیل رشتهی انسان شناسی و مدیر منابع
جستهوگریخته :روایت یازدهم

با خودم گفتم تیری در تاریکی است. زنگ بزنم آرایشگاه بپرسم آرایشگرم هست یا نه. احتمالش بود. ماه ربیعالاول است و عروسیهای بسیار. زنگ زدم و هماهنگ کردم. جلوی در آسانسور که رسیدم به این فکر کردم تا حالا نشده
جستهوگریخته:روایت دهم

خیلی وقت بود که با سایتش آشنا شده بودم، مقالاتش را میخواندم و حتی چندتاییاش را هم ترجمه کردم. دلم میخواست کتابش را داشته باشم. اما امکان خرید نبود. مصاحبهها و پادکستهایش را گوش میدادم و فکر میکردم کاش چنین
جستهوگریخته:روایتنهم

حاشیه پررنگتر از اصل بود. داستانهایی که هر روز به وجود میآمد خسته کننده شده بود. در همین حال و هوا مشاور منابع انسانی به شرکت آمد تا روابط بین دپارتمانها را بهبود ببخشد و ساختار سازمانی را بچیند. بچههای
جستهوگریخته:روایت هشتم

کاش همه زندگی مثل آخر هفته ها بود.ساعتها فیلم و سریال دید و تحلیل کرد.کاش همیشه همین سکوت ، خنکی و صدای کولر باقی میماند. روزهایی که لحظه به لحظه اش در جانت رسوب میکنند. از عید تا همین الان
جسته و گریخته: روایت هفتم

شش ماه از حضورم در محل کار جدید میگذرد. صبحها زود از خواب بیدار میشوم و تقریبا یک ساعت در راهم تا به محل کار برسم. ساعت کاری ما ۹ صبح تا ۶بعد از ظهر است. در بهترین حالت یک
جسته و گریخته:روایت ششم

برای بار سوم کار عوض کردم. شاید آمار خوبی برای یکسال نباشد. اما نشد. هم آن مهندسان نخواستند و هم من. اما باز هم راهی پیدا کردم و دوباره آغاز کردم. شبها بوردیو می خوانم و روزها برای فروش محصولات
جسته و گریخته:روایت پنجم

به نظرم یکی از سختت ترین دوره های زندگی روزهای آخر تغییر شغل است. روزهایی که دیگر تعلقی به محل کار فعلی نداری، دلشوره کار جدید و ناشناخته هایش را داری و نمی دانی با چه مسائلی رو به رو
موشها و آدمها: ۳ اپیزود از مجتمع تجاری، فرهنگی و تفریحی کورش

از سمت رودهن که وارد تهران میشوی فضایی خاکستری با برجهای بلند میبینی، ساختمانهای نیمهکاره و جرثقیلهایی که همهجا هستند. ترافیک و صدای بوق اتومبیلها… از موزهها، گالریها، مردم، سینماها، تاتر شهر، کافه و… اثری نیست. انگار این شهر بویی