حاشیه پررنگتر از اصل بود. داستانهایی که هر روز به وجود میآمد خسته کننده شده بود. در همین حال و هوا مشاور منابع انسانی به شرکت آمد تا روابط بین دپارتمانها را بهبود ببخشد و ساختار سازمانی را بچیند. بچههای شرکت منابع انسانی را محدود به کارگزینی میدانستند و چندان خوشبین نبودند که حضور مشاور منابع انسانی تغییر خاصی را رقم زند با این وجود با او همکاری کردند.حضورش نور امیدی شد و همه برای بهبود شرایطشان در محیط کار به او دل بستند، غافل از اینکه اختیارات و مسئولیتهایش چیست. هر چقدر جلوتر میرفت امیدها هم کمرنگ تر میشد چون نتایج دلخواه ما بدست نمیآمد.
ساختار سازمانی طراحی و تایید شد. در ساختار سازمانی جایگاه هر واحد و هر سمت شغلی مشخص شده و در سندهای پیوست هم شرح وظایف هر سمت شغلی به تفصیل توضیح داده شده است.اما مشکلات ما هنوز هم سرجایش بود و حتی با وجود ساختار سازمانی بیشتر شده و ظاهر شیکتری پیدا کرده بود. این ساختار به بعضی قدرت داد، برخی دیگر را وادار به پیروی کرد. در ساختار سازمانی، آدمها، تفاوتهایشان با هم، تمایلاتشان، حساسیتها و… جایی ندارند. یک چارچوب سفت و سخت برای افزایش منفعت کسب و کار است. جایگذاری آدمها در سمتهای شغلی هم بر اساس میزان منفعتی است که به وجود میآورند. حالا این منفعت چگونه و از چه راهی بدست میآید مهم نیست. اینکه برای افزایش منفعت چه روزهایی بر آدمها میگذرد، چه احساسی را تجربه میکنند و هر روزشان را با کلی تعارض میگذرانند مهم نیست. مگر کار چیزی جز کشمکش، رقابت و تعارض است؟! مگر چیزی جز افزایش منفعت کسب و کار مهم است؟! مگر مهم است که برای گذراندن روزهای یکنواخت کاری، معنا و رویا نیاز است؟!